جمعه 22 اسفند 1393
ن : Leah

بهار عزیز در راه است!!!

سال نو همگی پیشاپیش مبارک.

ان شاء الله سال جدید برای همه با سلامتی و ایمان و شادی و موفقیت همراه باشه.



:: برچسب‌ها: سال نو,


شنبه 10 آبان 1393
ن : Leah

عاشورا نزدیک است!

حسین بیش از آن که تشنه ی آب باشد ،

تشنه ی لبیک بود ،

اما افسوس که به جای افکارش زخم هایش را نشانمان دادند و

بزرگترین دردش را بی آبی نامیدند!

(شریعتی)




پنج شنبه 1 آبان 1393
ن : Leah

به حال ماآدمابایدگریه کرد!چقدربی چشم و روییم؟!

می دونی چرا خدا ابلیس رو از درگاه خودش روند

 

و برای همیشه طردش کرد؟!

 

حتما می دونی! یعنی شک دارم کسی ندونه!

 

چون فرمان خدا رو برای سجده به انسان اطاعت نکرد!

 

اما بی وفایی بعضی آدما رو ببین که

 

در برابر خدا سجده نمی کنند و

 

رسم بندگی شیطان رو پیش می گیرند!

 

رسول خدا (ص) می فرمایند:

 

خدا به چنین انسان هایی خطاب می کند:

 

من به خاطر تو شیطان را طرد کردم؛ (!)

 

اما تو او را دوست خود گرفتی و به اطاعت او درآمدی؟!!!




چهار شنبه 12 شهريور 1393
ن : Leah

نذار به عجز کشیده بشم

خدایا،

فقط من هستم و تو،

یه بنده ی عاجز و ناتوان،

خدایا هرچی که هست خودت،

هرچی رو که خودت صلاح میدونی بهم بده،

خودت بده،

نذار به عجز کشیده بشم!




چهار شنبه 12 شهريور 1393
ن : Leah

خدایا

خدایا،

مسیر سخت و طولانی ای رو پیش رو دارم،

و جز تو هیچ کسی رو ندارم،

پس به این ببنده ی حقیرت کمک کن،

نذار به عجز کشیده بشه،

نذار!!!




شنبه 8 شهريور 1393
ن : Leah

لبیک لبیک لبیک

 

 
 حضرت موسى (ع) در مناجات خود در کوه طــــور عرض کرد:
یا اله العالمین (اى معبود جهانیان ):
جواب شـــنید: لبیک (یعنى نداى تورا پذیرفتم )
سپـــس عرض کرد:
یا اله المحســــنین (اى خداى نیکوکاران ) همان جواب را شنید
سپس عرض کرد:
یا اله المطیعین : (اى خداى اطاعت کنندگان ) باز همان پاســـخ را شنید
سپس عرض کرد: یا اله العاصین (اى خداى گنهکاران )
سه بار در پاسخ شنید: لبیک ، لبیک لبیک
موسى (ع) عرض کرد:
خدایا چرا، در دفعه چهارم ، سه بار پاسخم دادى ؟!
خداوند به او خطاب کرد:
عـــارفان به معرفــت خود،
و نیکوکاران و اطاعت کنندگان به نیکى و اطاعت خود، اعتــماد دارند!
ولى گنهــکاران جز به فضــل من ، پناهـــى ندارند،
اگر از درگاه من ناامـید گردند، به درگاه چه کســى پناهــنده شوند؟!...


:: برچسب‌ها: خدا,


شنبه 8 شهريور 1393
ن : Leah

نامه ای از سوی پروردگار به همه ی انسان ها

نامه ای از سوی پروردگار به همه انسان ها

سوگند به روز وقتی نور می گیرد و به شب وقتی آرام می گیرد که من نه تو رارها کرد هام و نه با تو دشمنی کرده ام(ضحی 1-2)


افسوس که هر کس را به توفرستادم تا به تو بگویم دوستت دارم و راهی پیش پایت بگذارم او را، که مرا به سخرهگرفتی. (یس 30)


و هیچ پیامی از پیام هایم به تو نرسید مگر از آن رویگردانیدی.(انعام 4)


و با خشم رفتی و فکر کردی هرگز بر تو قدرتی نداشتهام(انبیا 87)


و مرا به مبارزه طلبیدی و چنان متوهم شدی که گمان بردی خودت برهمه چیز قدرت داری. (یونس 24)


و این درحالی بود که حتی مگسی را نمی توانستیو نمی توانی بیافرینی و اگر مگسی از تو چیزی بگیرد نمی توانی از او پس بگیری (حج 73)


پس چون مشکلات از بالا و پایین آمدند و چشمهایت از وحشت فرورفتندو تمام وجودت لرزید چه لرزشی، گفتم کمک هایم در راه است و چشم دوختم ببینم کهباورم میکنی اما به من گمان بردی چه گمان هایی .(احزاب10)


تا زمین با آنفراخی بر تو تنگ آمد پس حتی از خودت هم به تنگ آمدی و یقین کردی که هیچ پناهی جزمن نداری، پس من به سوی تو بازگشتم تا تو نیز به سوی من بازگردی ، که منمهربانترینم در بازگشتن. (توبه 118)


وقتی درتاریکی ها مرا به زاری خواندی کهاگر تو را برهانم با من میمانی، تو را از اندوه رهانیدم اما باز مرا با  دیگری درعشقت شریک کردی .(انعام63-64)


این عادت دیرینه ات بوده است، هرگاه کهخوشحالت کردم از من روی گردانیدی و رویت را آن طرفی کردی و هروقت سختی به تو رسیداز من ناامید شده ای. (اسرا 83)


آیا من برنداشتم از دوشت باری را که پشتت رامی شکست ؟ (سوره شرح 2-3)

غیر از من چه کسی برایت خدایی کرده است ؟ (اعراف 59)


پس کجا میروی؟ (تکویر26)


پس از این سخن دیگر به کدام سخن می خواهیایمان بیاوری؟(مرسلات 50)


چه چیز جز بخشندگی ام باعث شد تا مرا که می بینیخودت رابگیری؟(انفطار 6)


مرا به یاد می آوری ؟ من همانم که بادها را میفرستم تا ابرها را در آسمان پهن کنندو ابرها را پاره پاره به هم فشرده می کنم تاقطره ای باران از خلال آن ها بیرون آید و به خواست من به تو اصابت کند تا توفقط لبخند بزنی، و این در حالی بود که پیش از فرو افتادن آن قطرهباران، ناامیدی تو را پوشانده بود (روم 48)


من همانم که می دانم در روزروحت چه جراحت هایی برمی دارد ، و در شب روحت را در خواب به تمامی بازمی ستانم تابه آن آرامش دهم و روز بعد دوباره آن را به زندگی برمی انگیزانم و تامرگت که بهسویم بازگردی به این کار ادامه می دهم.(انعام 60)


من همانم که وقتی می ترسیبه تو امنیتمیدهم (قریش 3)


برگرد،مطمئن برگرد، تا یک بار دیگر با هم باشیم (فجر 28-29)


تا یک باردیگه دوست داشتن همدیگر را تجربه کنیم. (مائده 54)




:: برچسب‌ها: خدا, نامه, انسان ها,


شنبه 8 شهريور 1393
ن : Leah

تکراری اما خواستنی

اگه وجود خدا رو باور داشته باشی
خدا پیش باورت یه نقطه میزاره...
یاورت میشه

***

تو که در باور مهتابی عشق
رنگ دریا داری
به کجا مینگری؟؟؟
هیچ کس تنها نیست...
ما
_______خدا را داریم______

***

یادتــــــــــ باشهـــــــــ

وقتی خدا مشکلت رو حل می کنه
به تواناییش ایمان داری....
وقتی خدا مشکلت رو حل نمیکنه
به تواناییت ایمان داره...

***

وقتی خدا یه خواستت رو براورده نمیکنه
بدونه داره یه چیزه بهتر برات اماده میکنه
وقتی
از خدا یه چیزی میخوای
و میگه
نه
بدون داره
بهترین رو برات فراهم میکنه
پس هیچوقت ازش دلخور نشو

*****

دانشجویی به استادش گفت:
استاد! اگر شما خدا را به من نشان بدهید عبادتش می کنم و تا وقتی خدا را نبینم او را عبادت نمی کنم.
استاد به انتهای کلاس رفت و به آن دانشجو گفت: آیا مرا می بینی؟
دانشجو پاسخ داد: نه استاد! وقتی پشت من به شما باشد مسلما شما را نمی بینم.
استاد کنار او رفت و نگاهی به او کرد و گفت: تا وقتی به خدا پشت کرده باشی او را نخواهی دید!

 ***

خدایا ...
با همه ی فاصلهای که از تو گرفته ایم ...
هنوز هم ، چقدر به ما نزدیکی ...

*** 

اگر تنهاترین تنهاها شوم باز خدا هست.او جانشین همه نداشتن هاست

.نفرین و آفرین ها بی ثمر است.

اگر تمامی خلق گرگ های هار شوند آسمان هول و کینه بر سرم بارد

تو تنهای مهربان و جاوید و آسیب ناپذیر من هستی.

ای پناهگاه ابدی میتوانی جانشین همه بی پناهی ها شوی تو

 ***

"از خدا پرسیدم:خدایا چطور می توان بهتر زندگی کرد؟

خدا جواب داد:

گذشته ات را بدون هیچ تاسفی بپذیر،با اعتماد زمان حال ات را بگذران و بدون ترس برای آینده آماده شو.ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز .شک هایت را باور نکن و هیچگاه به باورهایت شک نکن.زندگی شگفت انگیز است فقط اگر بدانی که چطور زندگی کنی."

 ***

خداوندا
خداوندا
قرارم باش...
یارم باش...
جهان تاریکی محض است
میترسم...
کنارم باش...

***

من نه آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم

نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی

در اگر باز نگردد...

نروم باز به جایی

پشت دیوار نشستم چو گدایی ،سر راهی

کس به غیر از تو نخواهم

چه بخواهی...چه نخواهی

باز کن در

که جز این خانه مرا نیست پناهی

***

دلــــــــم گـــــــرم خــــــداوندی اســـــــت
کــــــــــه بــا دستـــــان مــــــن
گنــــــدم بـــــرای یــاکــــــــریم خـــــــانه مـــــــی ریزد
چــــــــه بخشـــــــنده *خـــــــــدا*ی عـــــــاشقـــــــــی دارم
کـــــــــــه مــــــــی خـــــــواند مـــــــــرا
بــــــا آن کــــــــه مـــــــــی دانــــــــد گنــــــــــه کارم
دلـــــــــم گـــــــــرم اســـــــت و مـــــــــی دانم
بـــــــــدون لطــــــف او تنهــــــای تنهــــــــــــــایم
بــــــــرایـــــــــت مــــــــن * خـــــــــــدا * را آرزو دارم



:: برچسب‌ها: خدا, عاشقونه ها,


شنبه 8 شهريور 1393
ن : Leah

باز آ

بازآ...بازآ...هرآنچه هستی...بازآ


گر کافر و گبر و خودپرستی بازآ


این درگه ما درگه نومیدی نیست


صدبار اگر توبه شکستی..بازآ

خجالتی



:: برچسب‌ها: خدا,


شنبه 8 شهريور 1393
ن : Leah

مجنون و خدا

یک شبی مجنون نمازش را شکست

بی وضو در کوچه لیلا نشست

 

 عشق آن شب مست مستش کرده بود

فارغ از جام الستش کرده بود 

 

سجده ای زد بر لب درگاه او 

پر زلیلا شد دل پر آه او 

 

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای 

بر صلیب عشق دارم کرده ای

 

جام لیلا را به دستم داده ای 

وندر این بازی شکستم داده ای 

 

نشتر عشقش به جانم می زنی 

دردم از لیلاست آنم میزنی


خسته ام زین عشق، دل خونم مکن 

من که مجنونم تو مجنونم مکن 


مرد این بازیچه دیگر نیستم 

این تو و لیلای تو ... من نیستم 


گفت: ای دیوانه لیلایت منم

در رگ پیدا و پنهانت منم 


سال ها با جور لیلا ساختی 

من کنارت بودم و نشناختی


عشق لیلا در دلت انداختم

صد قمار عشق یک جا باختم

 

کردمت آوارهء صحرا نشد 

گفتم عاقل می شوی اما نشد 


سوختم در حسرت یک یا ربت 

غیر لیلا برنیامد از لبت 


روز و شب او را صدا کردی ولی

دیدم امشب با منی گفتم بلی

 

مطمئن بودم به من سرمیزنی 

در حریم خانه ام در میزنی 

 

حال این لیلا که خوارت کرده بود 

درس عشقش بیقرارت کرده بود 

 

مرد راهش باش تا شاهت کنم

صد چو لیلا کشته در راهت کنم



:: برچسب‌ها: مجنون, خدا, لیلا,


شنبه 8 شهريور 1393
ن : Leah

مرا دوباره متولد کن

خدایا...

ابراهیمی بفرست


تا تیشه بر دست

بشکند بت های زمانه ام را...

ایوبی بفرست

تا دیکته کند برایم صبر را...

یونسی بفرست

تا بیاموزم از او

آغاز دوباره ی زندگی را...

و موسی یی بفرست

که بشکافد دل دریای طوفان زده ی عمرم را...

خدایا...

مرا دوباره متولد کن...



:: برچسب‌ها: خدا, پیامبران, زندگی,


شنبه 8 شهريور 1393
ن : Leah

من و معبودم

من ومعبودم

گفتم: خسته ام
        گفت: لاتقنطوا من رحمة الله
                                        از رحمت خدا نا امید نشوید(زمر/53)

گفتم: انگار، مرا فراموش کرده ای!
        گفت: فاذکرونی اذکرکم
                                       من را یاد کنید تا یاد شما باشم(بقره/152)

گفتم: تا کی باید صبر کرد؟
        گفت: و ما یدریک لعل الساعة تکونقریبا
                                       تو چه میدانی! شاید موعدش نزدیک باشد (احزاب/63)

گفتم: تو بزرگی و نزدیکیت برای منِ کوچک خیلی دوراست! تا آنموقع چه کار کنم؟
        گفت: و اتبع ما یوحی الیک واصبر حتی یحکم الله
                                              کاراهایی که به تو گفتم انجام بده و صبر کن تا خدا خودش حکم                                                                                         کند(یونس/109)

گفتم: خیلی خونسردهستی! تو خدایی و صبور! من بنده ات هستم و ظرفصبرم کوچک است... یک اشاره کنی تمام است !
        گفت: عسی ان تحبوا شیئا و هو شرلکم
                                         شاید چیزی که تو  دوست داری، به صلاحت نباشد (بقره/216)

گفتم: انا عبدک الضعیف الذلیل... اصلا چطور دلت می آید؟
        گفت: ان الله بالناس لرئوف رحیم
                                         خدا نسبت به همه ی مردم - نسبت به همه مهربان است (بقره/143)

گفتم: دلم گرفته
        گفت: بفضل الله و برحمته فبذلکفلیفرحوا
                                        مردم به چه دلخوش کرده اند؟!( باید  به فضل و رحمت  خد ا شاد  باشند                                                                                            (یونس/58)

گفتم: اصلا بی خیال! توکلت علی الله.
        گفت: ان الله یحب المتوکلین
                                       خدا آنهایی را که توکل می کننددوست دارد (آل عمران/159)

گفتم: خیلی چاکریم!
                       ولی این بار، انگار گفتی: حواست را خوب جمع کن! یادت باشد که:
       گفت: و من الناس من یعبد الله علی حرف فان اصابه خیر اطمأن به وان اصابته فتنة انقلب علی وجهه خسر الدنیا و الآخره
                                      بعضی از مردم خدا را فقط به زبان عبادت می کنند. اگه خیری بهآنها برسد، امن و                         آرامش پیدا می کنند و اگر بلایی سرشان بیاید تا امتحان بشوند، روگردان خو
دشان در دنیا و                                                                  آخرت ضرر می کنند (حج/11)

گفتم: چقدر احساس تنهایی می کنم  
        گفت: فانی قریب
                                        من که نزدیکم (بقره/۱۸۶)

گفتم: تو همیشه نزدیکی؛ من دورم... کاش میشد به تو نزدیک شوم
        گفت: و اذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفة و دون الجهر من القولبالغدو و الأصال
                                             هر صبح و عصر، پروردگارت را پیش خودت، با خوف و تضرع، و با                                                                            صدایآهسته یاد کن (اعراف/۲۰۵)

گفتم: این هم توفیق میخواهد!
        گفت: ألا تحبون ان یغفرالله لکم
               
                                      دوست ندارید خدا شما را ببخشد؟! (نور/۲۲)

گفتم: معلوم است که دوست دارم مرا ببخشی
        گفت: و استغفروا ربکم ثم توبوا الیه
                                         پس از خدا بخواهید شما را ببخشد و بعد توبه کنید (هود/۹۰)

گفتم: با این همه گناه... آخر چه کاری میتوانم بکنم؟
        گفت: الم یعلموا ان الله هو یقبل التوبة عن عباده
                                                   مگر نمی دانید خداست که توبه را از بنده هایش قبول می کند؟!)
توبه/                                                                                          ۱۰۴)
گفتم: دیگر روی توبه ندارم
        گفت: الله العزیز العلیم غافرالذنب و قابل التوب
                                           ولی خدا عزیزو دانا است، او آمرزندهی گناه است وپذیرنده ی توبه (غافر/                                                                                       ۲-۳)

گفتم: با این همه گناه، برای کدام گناهم توبه کنم؟
        گفت: ان الله یغفر الذنوب جمیعا
                                            خدا همه ی گناه ها را می بخشد (زمر/۵۳)

گفتم: یعنی اگر بازهم بیابم؟ بازهم مرا می بخشی؟
        گفت: و من یغفر الذنوب الا الله
                                       به جز خدا کیست که گناهان را ببخشد؟ (آل عمران/۱۳۵)

گفتم: نمی دانم چرا همیشه در مقابل این کلامت کم می آورم! آتشممیزند؛ ذوبم میکند؛ عاشق میشوم! ... توبه میکنم
        گفت: ان الله یحب التوابین و یحبالمتطهرین
                                          خدا هم توبه کننده ها و هم آن هایی که پاک هستند را دوست دارد)بقره/۲۲۲)


ناخواسته گفتم: الهی و ربی من لی غیرک
                       گفت: الیس الله بکاف عبده
                                                          خدا برای بندگانش کافی نیست؟(زمر/۳۶)

گفتم: در برابر این همه مهربانیت چه کار می توانم بکنم؟
        گفت:یا ایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا و سبحوه بکرة واصیلا هو الذی یصلی علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظلمت الی النور و کان بالمؤمنینرحیما
                                      ای مؤمنین! خدا را زیاد یاد کنید و صبح و شب تسبیحش کنید. اوکسی ست که خودش و فرشته هایش بر شما درود و رحمت می فرستند تا شما را از تاریکی ها بهسوی 
روشنایی بیرون بیاورند. خدا نسبت به مؤمنین مهربان است. (احزاب/۴۱-۴۳)

گفتم: هیچ کسی نمی داند در دلم چه می گذرد
        گفت: ان الله یحول بین المرء و قلبه
                                           خدا حائل هست بین انسان و قلبش! (انفال/24)

گفتم: غیر از تو کسی را ندارم
        گفت : نحن اقرب الیه من حبل الورید
                                         ما از رگ گردن به انسان نزدیکتریم (ق/16)

گفتم...:
               گفت...: 



:: برچسب‌ها: من, معبود, زندگی, خدا,


شنبه 4 خرداد 1392
ن : Leah

از خدا خواستم…

از خدا خواستم

از خدا خواستم تا دردهايم را از من بگيرد،
خدا گفت:
رها کردن کار توست. تو بايد از آنها دست بکشی.

از خدا خواستم تا شکيبايی‌ام بخشد،
خدا گفت:
شکيبايی زاده رنج و سختی است.
شکيبايی بخشيدنی نيست، به دست آوردنی است.

از خدا خواستم تا خوشی و سعادتم بخشد،
خدا گفت:
من به تو نعمت و برکت دادم، حال با توست که سعادت را فراچنگ آوری.

از خدا خواستم تا از رنج‌هايم بکاهد،
خدا گفت:
رنج و سختی، تو را از دنيا دورتر و دورتر، و به من نزديکتر و نزديکتر می‌کند.

از خدا خواستم تا روحم را تعالی بخشد،
خدا گفت:
بايسته آن است که تو خود سر برآوری و ببالی
اما من تو را هرس خواهم کرد تا سودمند و پر ثمر شوی.

من هر چيزی را که به گمانم در زندگی لذت می‌آفريند از خدا خواستم
و باز گفت:
من به تو زندگی خواهم داد، تا تو خود از هر چيزی لذتی به کف آری.

از خدا خواستم ياری‌ام دهد تا ديگران را دوست بدارم، همانگونه که آن‌ها مرا دوست دارند.
و خدا گفت:
آه، سرانجام چيزی خواستی تا من اجابت کنم!




پنج شنبه 2 خرداد 1392
ن : Leah

از کسانی که...

از كسانی كه

از من متنفرند ممنونم، آن ها مرا قوی تر میكنند.
از كسانی كه

من را دوست دارند ممنونم، آن ها قلب مرا بزرگ تر میكنند.
از كسانی كه

با من میمانند ممنونم، آن ها به من معنای واقعی دوست را نشان میدهند.

از كسانی كه

مرا ترك میكنند ممنونم، آنها به من می آموزند هیچ چیز تا ابد ماندنی نیست.




چهار شنبه 21 فروردين 1392
ن : Leah

ملکا

مـلـکـا

ملكا ذكر تو گویم كه تو پاكی و خدایی
نروم جز به همان ره كه توام راهنمائی

 
همه درگاه تو جویم، همه از فضل تو پویم
همه توحید تو گویم كه به توحید سزائی


تو زن و جفت نداری، تو خور و خفت نداری
احد بی‌زن و جفتی، ملك كامروایی


نه نیازت به ولادت، نه به فرزندت حاجت
تو جلیل الجبروتی،‌ تونصیر الامرایی[1]


تو حكیمی، تو عظیمی، تو كریمی، تو رحیمی
تو نماینده فضلی، تو سزاوار ثنائی


بری از رنج و گدازی، بری از درد ونیازی
بری از بیم و امیدی، بری از چون و چرائی


بری از خوردن و خفتن،‌بری از شرك و شبیهی
بری از صورت و رنگی، بری از عیب و خطائی


نتوان وصف تو گفتن كه در فهم نگنجی
نتوان شبه تو گفتن كه تو در وهم نیایی


نبُد این خلق و تو بودی، ‌نبود خلق و تو باشی
نه بجنبی نه بگردی، نه بكاهی نه فزایی


همه عزی و جلالی، همه علم و یقینی
همه نوری و سروری، همه جودی و جزایی


همه غیبی تو بدانی، ‌همه عیبی تو بپوشی
همه بیشی تو بكاهی، همه كمّی تو فزایی


احدٌ لیس كمثله، صمدٌ لیس له ضدّ
لِمَنْ المُلك[2] تو گویی كه مرآن را تو سزایی


لب و دندان «سنائی» همه توحید تو گوید
مگر از آتش دوزخ بودش روی رهایی[3]

 

[1] . جلیل الجبروت ـ نصیر الامرا: ای خداوندی كه در قدرت شكوهمند و توانمند و یاور فرمانروایان الهی و پیامبران رحمت می‌باشی.
[2] .
لِمَنْ المُلك: جزئی از آیه شریفه 17 از سوره مباركه مؤمن (غافر): «... لمن الملك الیوم لله الواحد القهار: (در روز قیامت كه همه پنهانیها آشكار شود و نیك و بد خلق پدید آید) (در آن روز سلطنت عالم با كیست؟ با خدای قاهر منتقم یكتاست.)
[3] . .
دیوان حكیم سنایی غزنوی، به سعی و اهتمام مدرس رضوی استاد دانشگاه، از انتشارات كتابخانه سنائی، تهران،ذ ص 602.

سنائي غزنوي




جمعه 4 اسفند 1391
ن : Leah

GOD

 God

Grant me the serenily to accept things

I can not change courage to change things

I can and wishdom to know the difference.

خداوندا آرامشی عطا فرما

تا بپذیرم آنچه را که نمی توانم تغییر دهم

وآنچه راکه می توانم

ودانشی که تفاوت این دورا بدانم .





:: برچسب‌ها: خدا, دانش, تفاوت, دنیا,


پنج شنبه 3 اسفند 1391
ن : Leah

نامت چه بود؟!

 


 

 

نامت چه بود؟؟؟                                                                                                      
آدم...
   

 

...

 



:: برچسب‌ها: انسان, آدم, خدا, دنیا, زمین,


دو شنبه 13 آذر 1391
ن : Leah

کودکی می اندیشید...

کودکی می اندیشید...

که خدا...چه می خورد...چه می پوشد...و کجا خانه دارد

ندا آمد...

غصه ی بندگانش را می خورد...گناهانِ بندگانش را می پوشد...و در هر دلِ شکسته ای خانه دارد



:: برچسب‌ها: خداکودک, خانه, دل شکسته,


دو شنبه 13 آذر 1391
ن : Leah

نسیم،نفس خداست

 نسیم، نفس خداست

نسیم، نفس خداست

بار روی دوشش زیادی سنگین بود و سر بالایی زیادی سخت… دانه‌ی گندم روی شانه‌های نازکش سنگینی می‌کرد. نفس‌نفس می‌زد. اما کسی صدای نفس‌هایش را نمی‌شنید، کسی او را نمی‌دید. دانه از روی شانه‌های کوچکش سُر خورد و افتاد. خدا دانه‌ی گندم را فوت کرد. مورچه می‌دانست که نسیم، نَفَس خداست! مورچه دانه را دوباره بر دوشش گذاشت و به خدا گفت: “گاهی یادم می‌رود که هستی، کاش بیشتر می‌وزیدی.”

خدا گفت: “همیشه می‌وزم. نکند دیگر گُمم کرده‌ای!”

مورچه گفت: “این منم که گم می‌شوم. بس که کوچکم. بس که ناچیز. بس که خُرد. نقطه‌ای که بود و نبودش را کسی نمی‌فهمد.”

خدا گفت: “اما نقطه سر آغاز هر خطی‌ست.”

مورچه زیر دانه‌ی گندمش گم شد و گفت: “من اما سر آغاز هیچم و ریزم و ندیدنی. من به هیچ چشمی نخواهم آمد.”

خدا گفت: “چشمی که سزاوار دیدن است می‌بیند. چشم‌های من همیشه بیناست.”

مورچه این را می‌دانست. اما شوق گفت‌و‌گو داشت. پس دوباره گفت: “زمینت بزرگ است و من ناچیزترینم. نبودنم را غمی نیست.”

خدا گفت: “اما اگر تو نباشی، پس چه کسی دانه‌ی کوچک گندم را بر دوش بکشد و راه رقصیدن نسیم را در سینه خاک باز کند؟ تو هستی و سهمی از بودن برای توست، در نبودنت کار این کارخانه ناتمام است.”

مورچه خندید و دانه‌ی گندم از دوشش دوباره افتاد. خدا دانه را به سمتش هل داد. هیچ کس اما نمی‌دانست که در گوشه‌ای از خاک، مورچه‌ای با خدا گرم گفت‌و‌گوست.

نویسنده:عرفان نظرآهاری


:: برچسب‌ها: خدا, نسیم, نفس خدا, مورچه,


دو شنبه 16 آذر 1391
ن : Leah

عشق و عبادت

 عشق مهیا است و تو آن را پس می زنی

عشق مهیا است و تو آن را پس می زنی

چنین آورده اند که مردی به نزد رامانوجا آمد. رامانوجا یک عارف بود، شخصی کاملا استثنایی، یک فیلسوف، و در عین حال یک عاشق، یک سرسپرده.
مردی به نزد او آمد و پرسید: “راه رسیدن به خدا را نشانم بده.”
رامانوجا پرسید: “هیچ تا به حال عاشق کسی بوده ای؟”
سوال کننده پرسید: “راجع به چی صحبت می کنی، عشق؟ من تجرد اختیار کرده ام. من از زن چنان می گریزم که آدمی از مرض می گریزد. نگاهشان نمی کنم، چشمم را به رویشان می بندم.”
راماجونا گفت: “با این همه کمی فکر کن. بگرد، جایی در قلبت آیا هرگز تلنگری از عشق بوده، هر قدر کوچک هم بوده باشد.”
مرد گفت: “من به اینجا آمده ام که عبادت یاد بگیرم، نه
عشق. یادم بده چگونه دعا کنم. شما راجع به امور دنیوی صحبت می کنی، و من شنیده ام که شما عارف بزرگی هستی. به اینجا آمده ام که به سمت خدا هدایت شوم، نه به سمت امور دنیوی.”
گویند رامانوجا بسیار غمگین شد و به مرد گفت: “پس من هم نمی توانم به تو کمکی کنم. اگر تو تجربه ای از عشق نداشته باشی آن وقت هیچ تجربه ای از عبادت نخواهی داشت. عشق عبادتی است که توسط طبیعت سهل و ساده در اختیار آدمی گذاشته شده، تو حتی به این چیز سهل و ساده نمی توانی دست پیدا کنی. برای عشق نیاز به تلاش نیست؛ عشق مهیا است، عشق در جوشش و جریان است. و تو آن را پس می زنی.”



:: برچسب‌ها: عبادت, عشق, بدون,


دو شنبه 15 آذر 1391
ن : Leah

رنگ فقط رنگ خدا

 رنگ فقط رنگ خدا

رنگ فقط رنگ خدا

این ماجرا در خط هوایی TAM اتفاق افتاد…

یک زن تقریباً پنجاه ساله‌ی سفید‌پوست به صندلی‌اش رسید و دید مسافر کنارش یک مرد ساهپوست است،

با لحن عصبانی مهماندار پرواز را صدا کرد…

مهماندار از او پرسید: “مشکل چیه خانوم؟”

زن سفید‌پوست گفت: “نمی‌توانی ببینی؟ به من صندلی‌ای داده شده که کنار یک مرد سیاهپوست است، من نمی‌توانم کنارش بنشینم، شما باید صندلی مرا عوض کنید!”

مهماندار گفت: “خانوم لطفاً آروم باشید، متاسفانه تمامی صندلی‌ها پر هستند، اما من دوباره چک می‌کنم ببینم صندلی خالی پیدا می‌شود یا نه.”

مهماندار رفت و چند دقیقه بعد برگشت و گفت: “خانوم، همانطور که گفتم تمامی صندلی‌ها در این قسمت اقتصادی پر هستند، من با کاپیتان هم صحبت کردم و او تایید کرد که تمامی صندلی‌ها در دسته اقتصادی پر هستند، ما تنها صندلی خالی در قسمت درجه یک داریم.”

و قبل از اینکه زن سفید‌پوست چیزی بگویید مهماندار ادامه داد: “ببینید، خیلی معمول نیست که یک شرکت هواپیمایی به مسافر قسمت اقتصادی اجازه بدهد در صندلی قسمت درجه یک بنشیند، با این‌حال، با توجه به شرایط، کاپیتان فکر می‌کند اینکه یک مسافر کنار یک مسافر افتضاح بنشیند ناخوشایند هست.”

و سپس مهماندار رو به مرد سیاهپوست کرد و گفت: “قربان این به این معنی است که شما می‌توانید کیف‌تان را بردارید و به صندلی قسمت درجه یک که برای شما رزرو نموده‌ایم تشریف بیاورید…”

تمامی مسافران اطراف که این صحنه را دیدند شوکه شدند و در حالی که کف می‌زدند از جای خود قیام کردند.



:: برچسب‌ها: رنگ, رنگ خدا, فقط, خدا,


یک شنبه 15 آذر 1391
ن : Leah

خدایا از تو ممنونم

خدایا از تو ممنونم…

خدایا از تو ممنونم...

خدایا ممنونم
من می‌تونم تمام زیبایی‌های پیرامونم را ببینم،
کسانی هستند که دنیایشان همیشه تاریک و سیاه هست…

خدایا
من می‌تونم راه برم،
کسانی هستند که هیچوقت نتونسته‌اند حتی یک قدم بردارند…

خدایا از تو ممنونم
که دل رئوف و شکننده‌ای دارم،
کسانی هستند که این قدر دلشون سنگ شده که هیچ محبت و احساسی رو درک نمی‌کنن…

خدایا سپاسگزارم
که به من این شانس رو دادی که بتونم به دیگران کمک کنم،
کسانی هستند که از این
نعمت و برکت وافری که به من داده‌ای بی‌بهره‌اند…

خدای عزیزم
من می‌تونم کار کنم،
کسانی هستند که برای رفع کوچکترین نیازهای روزمره‌شون هم به دیگران محتاجند،
برای این نعمت بزرگ از تو سپاسگزارم…

خدای دوست‌داشتنی من، از تو ممنونم
که کسی هست که منو دوست داره،
کسانی هستند که بود و نبودشون واسه هیچکس مهم نیست…

و بیش از همه‌ی این‌ها
برای هدیه‌ای که هر روز با هزار عشق و
امید به من می‌دهی از تو سپاسگزارم…
هدیه‌ای که نامش زندگی‌ست…

نویسنده:آرش غمخواری



:: برچسب‌ها: خدا, خدایا, ممنونم, نعمتها,


یک شنبه 12 آذر 1391
ن : Leah

تصادف

از تصادف جانِ سالم به در برده بود...

و می گفت زندگیش را مدیون ماشین مدل بالایش است...

و خدا همچنان لبخند می زد...



:: برچسب‌ها: خدا, لبخند, تصادف,


یک شنبه 12 آذر 1391
ن : Leah

خندیدن یک نیایش است

خندیدن یک نیایش است

 

 

خندیدن یک نیایش است
اگر بتوانی بخندی، آموخته‌ای که چگونه نیایش کنی

هنگامی که هر سلول بدن تو بخندد، هر بافت وجودت از شادی بلرزد،
به آرامشی عظیم دست می‌یابی!

کسی می‌تواند بخندد،
که طنز آمیزی و تمامی بازی
زندگی را می‌بیند.

کوتاه‌ترین راه برای گفتن دوستت دارم لبخند است!

شادی اگر تقسیم شود، دو برابر می‌شود!
غم اگر تقسیم شود، نصف می‌شود!

همیشه با دیگران بخندیم و هرگز به دیگران نخندیم!

یادت باشه! انسان‌های خندان و شاد به خداوند شبیه‌ترند!

کمی موسیقی گوش کن،بخند (حتی به زور)، آنگاه بنشین و نظاره کن آثار شگرف همین حرکات به اصطلاح اجباری را!

فراموش نکن! همین لحظه را، اگر گریه کنی یا بخندی‌!
بالاخره می‌گذرد، امتحان کن‌!

بهشت یعنی، شادی، خنده، سرور و شعف‌!

 

 



:: برچسب‌ها: خندیدن, نیایش, خدا,


جمعه 10 آذر 1391
ن : Leah

خدای مهربانم!

 

خدای مهربانم!
به همه انسان ها فرصت این را بده تا تو را بهتر بشناسند ...
تو را در دلهایشان جستجو کنند ...
و عشق تو را در تک تک لحظاتشان احساس کنند ...
زندگی هایمان غمبار است و خشن ...
قلب هایمان را سرشار از لطافت کن ...
به ما بال پرواز بده و هوایی برای نفس کشیدن...

 



:: برچسب‌ها: خدا, خدای مهربان, زندگی, بخشش,


پنج شنبه 13 آذر 1391
ن : Leah

شجاعت

از این مطلب خوشم اومد...حیفم اومد نذارمش

شجاعت هميشه فرياد زدن نيست...
گاهى صداى آرامیست
كه در انتهاى روز می‌گويد:
"فردا دوباره تلاش خواهم كرد"


:: برچسب‌ها: شجاعت, فریاد, فردا,


پنج شنبه 12 آذر 1391
ن : Leah

خدایِ من

 

خدای من

همان خدايی‌ست كه با من كار می‌كند، با من كتاب می‌خواند، با من می‌نويسد، با من غصه‌دار می‌شود و با من شاد می‌شود.
خدای من حتی گل‌ها را هم با من می‌بويد…!
خدای من همان خدايی‌ست كه دوستش دارم، او هم مرا دوست دارد، اين را فقط من می‌دانم و بس…!
خدای من همين‌جاست… در همين نزديكی…

 لبخندزندگی




پنج شنبه 9 آذر 1391
ن : Leah

من خدایی دارم

من خدایی دارم…

من خدایی دارم

من خدایی دارم، که در این نزدیکی‌ست…

نه در آن بالاها!

مهربان، خوب، قشنگ…
چهره‌اش نورانیست

گاه‌گاهی سخنی می‌گوید،
با دل کوچک من،
ساده‌تر از سخن ساده من

او مرا می‌فهمد‌!
او مرا می‌خواند،
او مرا می‌خواهد،
او همه درد مرا می‌داند…

یاد او ذکر من است، در غم و در شادی
چون به غم می‌نگرم،
آن زمان رقص‌کنان می‌خندم…

که خدا یار من است،
که خدا در همه جا یاد
من است.

او خدایست که همواره مرا می‌خواهد،

او مرا می‌خواند
او همه درد مرا می‌داند…

منبع:لبخندزندگی



:: برچسب‌ها: خدا, ,


پنج شنبه 9 آذر 1391
ن : Leah

خدا را ببینید

 

خدا در میان همین بوته‌ها و گل‌هاست،
او را ببیند، چگونه می‌خندد! چگونه می‌شکفد!
ببینید! چگونه در جان درختان قامت می‌افروزد، و دستان سبز خویش را در باد تکان می‌دهد.
آری خدا در همین نزدیکی‌هاست...


:: برچسب‌ها: خدا, دیدن خدا,


پنج شنبه 9 آذر 1391
ن : Leah

خدا را دیدم



:: برچسب‌ها: خدا, عاشقانه, مهربان,


پنج شنبه 9 آذر 1391
ن : Leah

فرشته ای به نام مادر

 

کودکی که آماده ی تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید: می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید

اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به انجا بروم؟

خداوند پاسخ داد: از میان بسیاری از فرشتگان من یکی را برای تو در نظر گرفته ام .او در انتظار تو است و از تو نگهداری می کند.

اما کودک هنوز مطمئن نبود که می خواهد برود یا نه

کودک گفت: اینجا در بهشت من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی است.

خداوند لبخند زد: فرشته ی تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد تو عشق او را احساس خواهی کرد.  

خداوند او را نوازش کرد و گفت: فرشته ی تو زیباترین و شیرین ترین واژه هایی را که ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی.

کودک با ناراحتی گفت : وقتی می خواهم با شما صحبت کنم چه کنم؟

خداوند برای این سوال هم پاسخی داشت : فرشته ات دستهایت را کنار هم می گذارد و به تو یاد می دهد چگونه دعا کنی.

کودک سرش را برگرداند و پرسید: شنیده ام در زمین انسان های بد هم زندگی می کنند چه کسی از من محافظت می کند؟

خداوند پاسخ داد: فرشته ات از تو محافظت می کند حتی اگر به قیمت جانش تمام شود.

کودک با نگرانی ادامه داد: اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی توانم شما را ببینم ناراحت خواهم بود

خداوند لبخند زد و گفت: فرشته ات همیشه درباره ی من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد مرا

خواهد آموخت گر چه من همواره در کنار تو خواهم بود.

در آن هنگام بهشت آرام بود اما صداهایی از زمین شنیده می شد کودک می دانست که باید به زودی سفرش را آغاز کند.

او به آرامی یک سوال دیگر از خداوند پرسید: خدایا اگر باید همین الان بروم لطفا نام فرشته ام را بگویید.

خداوند شانه او را نوازش کرد و پاسخ داد : نام فرشته ات اهمیتی ندارد به راحتی می توانی او را مادر صدا کنی.

 



:: برچسب‌ها: خدا, مادر, فرشته, ,


چهار شنبه 8 آذر 1398
ن : Leah

یاحق

 




چهار شنبه 8 آذر 1391
ن : Leah

مکالمه ی زیبای یک کودک با خدا

اینو چن وقت پیش یه جایی خوندم...مکالمه ی یه بچه با خداست

الو...الو..سلام کسی اونجا نیست؟

مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟

پس چرا کسی جواب منو نمیده؟

یهو یه صدای مهربون به گوش کودک نواخته شد مثل صدای یه فرشته!

بله جانم با کی کار داری کوچولو؟

خدا هست؟ باهاش قرار داشتم قول داده بود امشب جوابمو بده.

بگو عزیزم من می شنوم.

کودک متعجب  پرسید مگه تو خدایی؟ من با خود خدا کار دارم...

هر چی می خوای به من بگو قول میدم به خدا بگم

کودک با صدای بغض آلودش آهسته گفت:یعنی خدا منو دوست نداره؟

فرشته ساکت بود بعد از مکثی نه چندان طولانی گفت: نه خدا خیلی دوست داره مگه کسی می تونه تو رو دوست نداشته باشه؟

بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود با فشار بغض شکست و برگونه اش غلطید و با همان بغض گفت: اصلا اگه نگی خدا باهام حرف بزنه گریه می کنم.

بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت شکسته شدند. یک صدا در جان و وجود کودک نواخته شد

بگو زیبا بگو هرآنچه که بر دل کوچکت سنگینی می کند بگو

دیگر بغض امانش را بریده بود بلند بلند گریه کرد و گفت:خدا جون خدای مهربونم خدای قشنگم خواستم بهت بگم نذار من بزرگ شم تروخدا!

چرا؟؟؟این مخالف تقدیره!! چرا دوست نداری بزرگ شی؟

آخه خدا من خیلی تورو دوست دارم قد مامانم 10تا دوست دارم. اگه بزرگ بشم نکنه مثل بقیه فراموشت کنم!

نکنه یادم بره یه روز بهت زنگ زدم. نکنه یادم بره هر شب باهات قرار داشتم

مثل بقیه که بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن. مثل بقیه که بزرگن و فکر می کنن من الکی می گم با تو دوستم. مگه من با تو دوست نیستم؟ پس چرا کسی حرفموباورنمی کنه؟

خدا چرا بزرگا حرفاشون سخته سخته؟! مگه اینجوری نمیشه باهات حرف زد؟

خدا پس از تمام شدن گریه های کودک گفت: آدم محبوب ترین مخلوق من چه زود خاطراطش را به ازای بزگ شدنش فراموش می کند!!!

کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب من را ازخودم طلب می کردند تا تمام دنیا در دستانشان جا می گرفت کاش همه مثل تو من را برای خودم نه برای خود خواهی هایشان می خواستند

دنیا خیلی برای تو کوچک است بیا تا برای همیشه کودک بمانی وهرگز بزرگ نشوی

و کودک در کنار گوشی تلفن در حالی که لبخند شیرینی بر لب داشت در آغوش خدا به خوابی عمیق و شگفت انگیز فرو رفت...



:: برچسب‌ها: خدا, کودک, مکالمه, عاشقانه,


چهار شنبه 8 آذر 1391
ن : Leah

توصیف زیبای ملاصدرا در مورد خدا

استارت کار وبمو با یه توصیف قشنگ از ملاصدرا شروع میکنم...واقعا زیباست

خداوند بی‌نهایت است و لامکان وبی‌زمان 

 اما به قدر فهم تو کوچک می‌شود

و به قدر نیاز تو فرود می‌آید

و به قدر آرزوی تو گسترده می‌شود

و به قدر ایمان تو کارگشا می‌شود

و به قدر نخ پیرزنان دوزنده باریک می‌شود...

پدر می‌شود یتیمان را و مادر

برادر می‌شود محتاجان برادری را 

 همسر می‌شود بی‌همسرماندگان را 

 طفل می‌شود عقیمان را

امید می‌شود ناامیدان را 

راه می‌شود گمگشتگان را

نور می‌شود در تاریکی ماندگان را 

 شمشیر می‌شود رزمندگان را 

 عصا می‌شود پیران را 

 عشق می‌شود محتاجان به عشق را

...

خداوند همه چیز می‌شود همه کس را... 

 به شرط اعتقاد، به شرط پاکی دل، به شرط طهارت روح، به شرط پرهیز از معامله با ابلیس

بشویید قلب‌هایتان را از هر احساس ناروا

و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف

و زبان‌هایتان را از هر گفتار ناپاک

و دست‌هایتان را از هر آلودگی در بازار...

و بپرهیزید از ناجوانمردی‌ها،ناراستی‌ها، نامردمی‌ها!

چنین کنید تا ببینید خداوند چگونه

بر سفره شما با کاسه‌ای خوراک و تکه‌ای نان می‌نشیند 

 در دکان شما کفه‌های ترازویتان را میزان می‌کند

و در کوچه‌های خلوت شب با شما آواز می‌خواند...

مگر از زندگی چه می‌خواهید که در خدایی خدا یافت نمی‌شود ...؟



:: برچسب‌ها: خدا,


صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد