یک شنبه 15 آذر 1391
ن : Leah

خدایا از تو ممنونم

خدایا از تو ممنونم…

خدایا از تو ممنونم...

خدایا ممنونم
من می‌تونم تمام زیبایی‌های پیرامونم را ببینم،
کسانی هستند که دنیایشان همیشه تاریک و سیاه هست…

خدایا
من می‌تونم راه برم،
کسانی هستند که هیچوقت نتونسته‌اند حتی یک قدم بردارند…

خدایا از تو ممنونم
که دل رئوف و شکننده‌ای دارم،
کسانی هستند که این قدر دلشون سنگ شده که هیچ محبت و احساسی رو درک نمی‌کنن…

خدایا سپاسگزارم
که به من این شانس رو دادی که بتونم به دیگران کمک کنم،
کسانی هستند که از این
نعمت و برکت وافری که به من داده‌ای بی‌بهره‌اند…

خدای عزیزم
من می‌تونم کار کنم،
کسانی هستند که برای رفع کوچکترین نیازهای روزمره‌شون هم به دیگران محتاجند،
برای این نعمت بزرگ از تو سپاسگزارم…

خدای دوست‌داشتنی من، از تو ممنونم
که کسی هست که منو دوست داره،
کسانی هستند که بود و نبودشون واسه هیچکس مهم نیست…

و بیش از همه‌ی این‌ها
برای هدیه‌ای که هر روز با هزار عشق و
امید به من می‌دهی از تو سپاسگزارم…
هدیه‌ای که نامش زندگی‌ست…

نویسنده:آرش غمخواری



:: برچسب‌ها: خدا, خدایا, ممنونم, نعمتها,


پنج شنبه 13 آذر 1391
ن : Leah

شجاعت

از این مطلب خوشم اومد...حیفم اومد نذارمش

شجاعت هميشه فرياد زدن نيست...
گاهى صداى آرامیست
كه در انتهاى روز می‌گويد:
"فردا دوباره تلاش خواهم كرد"


:: برچسب‌ها: شجاعت, فریاد, فردا,


دو شنبه 13 آذر 1391
ن : Leah

کودکی می اندیشید...

کودکی می اندیشید...

که خدا...چه می خورد...چه می پوشد...و کجا خانه دارد

ندا آمد...

غصه ی بندگانش را می خورد...گناهانِ بندگانش را می پوشد...و در هر دلِ شکسته ای خانه دارد



:: برچسب‌ها: خداکودک, خانه, دل شکسته,


دو شنبه 13 آذر 1391
ن : Leah

نسیم،نفس خداست

 نسیم، نفس خداست

نسیم، نفس خداست

بار روی دوشش زیادی سنگین بود و سر بالایی زیادی سخت… دانه‌ی گندم روی شانه‌های نازکش سنگینی می‌کرد. نفس‌نفس می‌زد. اما کسی صدای نفس‌هایش را نمی‌شنید، کسی او را نمی‌دید. دانه از روی شانه‌های کوچکش سُر خورد و افتاد. خدا دانه‌ی گندم را فوت کرد. مورچه می‌دانست که نسیم، نَفَس خداست! مورچه دانه را دوباره بر دوشش گذاشت و به خدا گفت: “گاهی یادم می‌رود که هستی، کاش بیشتر می‌وزیدی.”

خدا گفت: “همیشه می‌وزم. نکند دیگر گُمم کرده‌ای!”

مورچه گفت: “این منم که گم می‌شوم. بس که کوچکم. بس که ناچیز. بس که خُرد. نقطه‌ای که بود و نبودش را کسی نمی‌فهمد.”

خدا گفت: “اما نقطه سر آغاز هر خطی‌ست.”

مورچه زیر دانه‌ی گندمش گم شد و گفت: “من اما سر آغاز هیچم و ریزم و ندیدنی. من به هیچ چشمی نخواهم آمد.”

خدا گفت: “چشمی که سزاوار دیدن است می‌بیند. چشم‌های من همیشه بیناست.”

مورچه این را می‌دانست. اما شوق گفت‌و‌گو داشت. پس دوباره گفت: “زمینت بزرگ است و من ناچیزترینم. نبودنم را غمی نیست.”

خدا گفت: “اما اگر تو نباشی، پس چه کسی دانه‌ی کوچک گندم را بر دوش بکشد و راه رقصیدن نسیم را در سینه خاک باز کند؟ تو هستی و سهمی از بودن برای توست، در نبودنت کار این کارخانه ناتمام است.”

مورچه خندید و دانه‌ی گندم از دوشش دوباره افتاد. خدا دانه را به سمتش هل داد. هیچ کس اما نمی‌دانست که در گوشه‌ای از خاک، مورچه‌ای با خدا گرم گفت‌و‌گوست.

نویسنده:عرفان نظرآهاری


:: برچسب‌ها: خدا, نسیم, نفس خدا, مورچه,


پنج شنبه 12 آذر 1391
ن : Leah

خدایِ من

 

خدای من

همان خدايی‌ست كه با من كار می‌كند، با من كتاب می‌خواند، با من می‌نويسد، با من غصه‌دار می‌شود و با من شاد می‌شود.
خدای من حتی گل‌ها را هم با من می‌بويد…!
خدای من همان خدايی‌ست كه دوستش دارم، او هم مرا دوست دارد، اين را فقط من می‌دانم و بس…!
خدای من همين‌جاست… در همين نزديكی…

 لبخندزندگی




یک شنبه 12 آذر 1391
ن : Leah

تصادف

از تصادف جانِ سالم به در برده بود...

و می گفت زندگیش را مدیون ماشین مدل بالایش است...

و خدا همچنان لبخند می زد...



:: برچسب‌ها: خدا, لبخند, تصادف,


یک شنبه 12 آذر 1391
ن : Leah

خندیدن یک نیایش است

خندیدن یک نیایش است

 

 

خندیدن یک نیایش است
اگر بتوانی بخندی، آموخته‌ای که چگونه نیایش کنی

هنگامی که هر سلول بدن تو بخندد، هر بافت وجودت از شادی بلرزد،
به آرامشی عظیم دست می‌یابی!

کسی می‌تواند بخندد،
که طنز آمیزی و تمامی بازی
زندگی را می‌بیند.

کوتاه‌ترین راه برای گفتن دوستت دارم لبخند است!

شادی اگر تقسیم شود، دو برابر می‌شود!
غم اگر تقسیم شود، نصف می‌شود!

همیشه با دیگران بخندیم و هرگز به دیگران نخندیم!

یادت باشه! انسان‌های خندان و شاد به خداوند شبیه‌ترند!

کمی موسیقی گوش کن،بخند (حتی به زور)، آنگاه بنشین و نظاره کن آثار شگرف همین حرکات به اصطلاح اجباری را!

فراموش نکن! همین لحظه را، اگر گریه کنی یا بخندی‌!
بالاخره می‌گذرد، امتحان کن‌!

بهشت یعنی، شادی، خنده، سرور و شعف‌!

 

 



:: برچسب‌ها: خندیدن, نیایش, خدا,


جمعه 10 آذر 1391
ن : Leah

خدای مهربانم!

 

خدای مهربانم!
به همه انسان ها فرصت این را بده تا تو را بهتر بشناسند ...
تو را در دلهایشان جستجو کنند ...
و عشق تو را در تک تک لحظاتشان احساس کنند ...
زندگی هایمان غمبار است و خشن ...
قلب هایمان را سرشار از لطافت کن ...
به ما بال پرواز بده و هوایی برای نفس کشیدن...

 



:: برچسب‌ها: خدا, خدای مهربان, زندگی, بخشش,


پنج شنبه 9 آذر 1391
ن : Leah

من خدایی دارم

من خدایی دارم…

من خدایی دارم

من خدایی دارم، که در این نزدیکی‌ست…

نه در آن بالاها!

مهربان، خوب، قشنگ…
چهره‌اش نورانیست

گاه‌گاهی سخنی می‌گوید،
با دل کوچک من،
ساده‌تر از سخن ساده من

او مرا می‌فهمد‌!
او مرا می‌خواند،
او مرا می‌خواهد،
او همه درد مرا می‌داند…

یاد او ذکر من است، در غم و در شادی
چون به غم می‌نگرم،
آن زمان رقص‌کنان می‌خندم…

که خدا یار من است،
که خدا در همه جا یاد
من است.

او خدایست که همواره مرا می‌خواهد،

او مرا می‌خواند
او همه درد مرا می‌داند…

منبع:لبخندزندگی



:: برچسب‌ها: خدا, ,


پنج شنبه 9 آذر 1391
ن : Leah

خدا را دیدم



:: برچسب‌ها: خدا, عاشقانه, مهربان,